بوي جنازه، بوي خون ميدي
بوي زمين، بوي جنون ميدي
بيس ساله كه از جنگ برگشتي
بيس ساله كه هر روز جون ميدي
من بچه تم مي فهممت بابا!
با خون نمازاتو وضو كردي
خوندم وصيت ناَمتو،واسم
روزاي خوبي آرزو كردي...
از مدرسه برگشتم و ديدم
توو كوچمون روي زمين بودي
مردم بهت خنديدن! اما تو
توو معبِر ميدوِن مين بودي..
اينه همون روزاي خوبي كه
گفتي برامون هديه آوردي؟
اينه جوابه هشت سالي كه
واسش منو از خاطرت بردي؟
خوندم وصيت نامتو، گفتي:
وقتي كه برگردي من آزادم
حالا براي نسخه هاي تو
توو نوبت امضاي بنيادم!
دارم تقاِص جنگو پس مي دم
جنگي كه مي گفتي مقدس بود
ما هردومون قربانِي جنگيم
بسه، برا هف پشتمون بس بود
انگار مردم يادشون رفته
از اين همه تحقير مي ترسم
از اينكه نفرين شي براي جنگ
از بازِي تقدير مي ترسم
من بچه تم، مي فهمي حرفامو؟
توِي جووني مثِل تو پيرم
بيس ساله بعد از جنگ، مي جنگم
من حقتو از جنگ ميگير
افزودن یک دیدگاه جدید